Tuesday, January 11, 2011

از دفترچه خاطرات مهدی فداکار ، مهدي فداکار و سگش سایت همسریابی ، همسر یابی مهدی فداکار بکن بکن با سگ

- به به سلام! خوشگلا چطورن؟
- خوبن خوبن [همراه با عشوه شتری]
- خودت چطوری؟
- کوفت

-------------------------
مهدي فداکار به دخترش:
- چه غلطی دارين ميکنين اينجا؟
- داريم فعل خواستنو صرف ميکنيم پدر!
- سر و صدا نکنين. آروم درستونو بخونين.
- چشم.

-----------------------------------------

دختر خالم معلم بود. ميگفت يه بار تو امتحان جغرافيا سؤال دادم “آيا ميدانيد طولانی ترين رود ايران چه نام دارد؟” يه شاگرد هم تو ورقه اش نوشته بود “بله”.

پ.ن: نمره شو داده بود به بچه


-----------------------------------
از دفترچه خاطرات مهدی فداکار,مهدئ فداکار,مهدي فداکار شیرکده به زن اش
با اين لب و لوچه شبيه کون مرغ کردنا، آنجلينا جولی نميشی. باور کن

---------------------------
کثافت نصف شبی تنوع طلبیش ام گل کرده! يه گاز از پام ميگيره، بلند ميشه مياد گردنمو میخوره. جاکش!
---------------------------
يه “نوار خارجی” داشتيم زمون بچگيامون، يکی از آهنگاش بود وقتی گوش ميکردمش مو به تنم سيخ ميشد از هيجان! پريشب ياد آهنگه افتادم، گشتم دانلودش کردم.
ضمناً اگه خيال ميکنين ميخوام بگم آهنگش کيری بود و ديگه حال نداد و اينا، سخت در اشتباهيد… بازم مو به تنم سيخ شد. بعله
----------------------

پسرخالم بچه بود داستان ميگفت واسه خودش از حيوونای جنگل و اينا. يه روز يه ببری درست کرد تو يه داستانی، اين ببره نمدونم چی شد که خيلی قوی شد. هر چی شير و خرس و اسب آبی فرستاد به جنگ اين ببره، ببره همشونو خورد. ديگه جوری شده بود که پسر خالم از ببره ميترسيد!

آخر يه روز يه داستان گفت، توش ببره تنهایی رفت خيابون ماشين زيرش گرفت، مرد…

No comments:

Post a Comment